داستان3
نوشته شده توسط:امیرحسین صباحی در داستان » داستان های کوتاه خیلی قشنگ | ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۷ | ۰ دیدگاه
نرگس جوان زیبایی بود که هر روز می رفت تا زیبایی خود را در در یاچه ای تماشا کند. چنان شیفته خود می شدکه روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد. در جایی که به آب افتاد گلی رویید که نرگس نامیدندش.
وقتی نرگس مرد اوریادها ـ الهه های جنگل ـ به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه آب شیرین به کوزه ای سرشار از اشکهای شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند: چرا می گریی؟
دریاچه گفت: برای نرگس می گریم.
اوریادها گفتند: آه شفت آور نیست که برای نرگس می گریی و ادامه دادند: هرچه بود با آ نکه همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی اش را تماشا کنی .
دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟ هرچه بود هرروز در کنار تو می نشست.
دریاچه لختی ساکت ماند سر انجام گفت: من برای نرگس می گریم اما هرگز زیبایی او را نیافته بودم. برای نرگس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خود را ببینم
-
دانلود Adobe Photoshop
v18.1.1.252 -
دانلود Windows 8.1
June 2017 96/4/2 -
دانلود IDM
6.28 Build 17 96/5/15 -
دانلود Telegram
1.1.19 -
دانلود Google Chorme
60.0.3112
-
فروش سایت
۲۶ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۰۳:۱۳ -
دانلود بازی لاک پشت های نینجا برای اندروید
۲۶ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۰ -
کدهای تقلب وارکرافت 3
۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۰۹ -
آموزش آنلاین بازی کردن جنرال 2
۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۰۷ -
دانلودبازی جی تی آی 4 با حجم کم
۲۴ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۳۹
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
نظرات
ارسال نظر